شب از نیمه گذشته است. صدای رادیوی ماشین که مجری آن از سیر تا پیاز و از چین و ماچین آسمان ریسمان میبافد تو تنهایی من اگر چه کمی روی اعصاب است ولی برای تمرکز روی رانندگی خوب است. چیزی درونم تلو تلو میخورد. یادم نیست کجا بودهام و الان دارم کجا میروم. ولی اصلا برایم اهمیتی ندارد. صدای مجری توجهم را جلب میکند. یک راننده که احتمالا مست هم به نظر میرسد در حال راندن در خیابان یک طرفهی شماره ۴۴ شمالی خلاف جهت با سرعت زیادی است. نگاه به بیرون میاندازم … من هم درست همین چند لحظه پیش پیچیدهام توی خیابان ۴۴ شمالی و در حال راندن هستم. ولی اگر گفتهی مجری درست باشد یک راننده نیست بلکه صدها راننده در حال راندن در این خیابان خلاف جهت هستند. میخندم. ظاهرا اتفاق افتاده است. گویا امشب همه در این شهر مست هستند حتی مجری رادیو. خندهام میگیرد. از ترس ترمز میکنم. مامور پلیس را میبینم که دارد به سمت من میآید. شیشه را پایین میدهم. میپرسم چه اتفاقی افتاده است. میگوید ما از شما عذر خواهی میکنیم. کمی پیچیده است. این خیابان قرار بود از نیمه شب امشب یک طرفه به سمت جنوب باشد. گویا ماموران ادارهی ترافیک شهرداری امشب در نوشیدن الکل زیاده روی کرده است. تابلوی جدید را نصب کرده و تابلوی قدیمی درست در جهت مخالف هنوز پابرجا است. فکر میکنم شاید دارم خواب میبینم. میگوید بهتر است خودروی خود را همینجا پارک کنید تا خطری برای شما ایجاد نشود. قبول میکنم پایین میآیم. احساس سوزش شدیدی در کنار دلم میکنم. نمیدانم چند ساعت یا دقیقه یا روز گذشته تا از این خلسهی سوزناک درآمدهام. نور لامپ بالای سرم چشمهایم را میآزارد. میپرسد انگیزهی شما از قتل مامور ادارهی ترافیک چه بوده. من بهت زده نگاه میکنم. من؟ من کسی را نکشتهام. میگوید جنازهی مامور ترافیک پشت خودرو اداره ترافیک شهرداری شهر که شما بعد از قتل آن را سرقت کرده و میراندید پیدا شده. سکوت میکنم. میگوید آثار انگشت شما روی بدن متوفی و آثار خون متوفی روی لباسهای شما پیدا شده سکوت شما را تبرئه نمیکند. شواهد غیر قابل انکار است.
دستیار کارآگاه پلیس میگوید قربان مستندات این جنایت دقیقا شبیه موارد قبلی در خیابانهای ۴۳ جنوبی و ۴۲ غربی است. روش ارتکاب جرم هم دقیقا مشابه هم است. گویا قاتل بعد از دزدیدن تابلوهای جدید عبور و مرور ماموران را به قتل میرسانده است. و با نصب تابلوهای غیرقانونی منجر به ایجاد تصادفات منجر به مرگ زیادی هم شده است.
چیزی برای گفتن ندارم.
*
مدتها بود به خاطر نبودن کار تهدید به اخراج شده بودم. این روزها مردههای کمی برای کفن و دفن به گورستان شهر میآوردند. مدیر گورستان گفته بود در صورتی که وضع به همین منوال ادامه پیدا کند مرا اخراج خواهد کرد. آنها بودجهی کافی برای پرداخت حقوق من نداشتند. من هم مجبور بود کنی به کارم رونق بدهم.
*
مجرم: کارگر غسالخانهی گورستان شهر
جرم: قتل، سرقت و رانندگی در حین مستی
حکم: حبس ابد در زندان شهر همراه با کار اجباری به عنوان مسوول اجرای احکام اعدام.
براساس حکم صادره به ازای هر نوبت کشیدن سه پایهی از زیر پای محکومان به اعدام به عنوان مسوول اجرای حکم یک وعدهی غذایی به نامبرده تعلق میگیرد.
پرونده مختومه …
ناصح
مطلبتون در مورد افزایش سرعت اینترنت گوشیهای همراه هم خیلی مفید وبه شدت برای من لازم بود هرچند با انگلیسی ضعیفم به زور تونستم تقریبا نصفشو متوجه بشم از بابت اون مطلب هم ممنون
جالب بود مرسی
موضوع تازه وایده اش خلاقانه بود خسته نباشید و قلمتان همیشه روان